ثانیه ها به سالی گذشتند

ساعت ها به قرنی

طلوعی شد غروب

سکوتی،حرف

گلی،پرپر

دلی پر خون

و مهی شد واژگون

کودکی تکیه بر باد داد

قایقی کاغذی در اقیانوس شناور شد

و هیچ کس نفهمید که چگونه

رویایی مرز حقیقت شد!

R.Kh